لوبیـــــــای سحــــــــرآمیـــــــــز

سه ماهگي گل پسر

پسرم روز به روز شيرين تر مي شدي و رفتارهايي رو از خودت بروز مي دادي كه همه رو متعجب مي كرد و ماماني رو ذوق زده. يكبار كه خونه عمو حبيب و خاله زهره بوديم و تو فقط دو ماهت بود رفته بودي بغل عمو و من از پشت سر تو رو صدا زدم و گفتم امير احمد پسر گل مامان و تو خيلي قشنگ برگشتي عقب و من رو با دقت نگاه كردي. عمو و خاله هم كلي تعجب كردند و گفتند ماشالله خوب حواسش جمعه.  آواز آهويي دارم خوشكله رو هم كه خيلي دوست داشتي و وقتي برات مي گذاشتيم با آرامش گوش مي دادي. بهترين باباي دنيا هم كه دائم باهات حركات هوشمندانه با بند و ميله و خودكار تمرين مي كرد كه تو باز هم مامان رو ذوق زده مي كردي. جالبه وقتي برات شعرهاي انگليسي يا فارسي بصورت لالا...
25 ارديبهشت 1391
1